1
Yesterday When I Was Young
Charles Aznavour
Yesterday when I was young
دیروز که جوان بودم
the taste of life was sweet
as rain upon my tongue
طعم زندگی همچون
باران شیرین بود بر زبانم
I teased at life as if
it were a foolish game
زندگی را دست می انداختم
گویی بازی احمقانه ای بود
the way the evening breeze
may tease a candle flame
همانگونه که نسیم شامگاهی
شعله شعمی را دست می اندازد
The thousand dreams I dreamed,
the splendid things I planned
هزاران رؤیا در سر داشتم،
برنامه های باشکوهی می چیدم
I always built… alas!
on weak and shifting sand,
دریغا که همیشه آنها را
بر شن های سست و روانی می ساختم
I lived by night and shunned
the naked light of day
شب ها زندگی می کردم
و از نور عریان روز دوری می جستم
and only now I see how
the years ran away
و حالاست که می بینم
آن سال ها چطور از دستم رفتند
Yesterday when I was young
دیروز که جوان بودم
So many drinking songs
were waiting to be sung
ترانه های مستی آور بسیاری
چشم به راه بودند تا خوانده شوند
So many wild pleasures
that lay in store for me
لذت های رام نشدنی بسیاری
برای من اندوخته شده بود
and so much pain my
dazzled eyes refused to see
و چه بسیار رنج هایی که چشمان
خیره ام حاضر به دیدنشان نبود
I ran so fast that time and
youth at last ran out
چنان سریع دویدم که زمان
و جوانی سرانجام به پایان رسید
I never stopped to think
what life was all about
هرگز نایستادم تا بیندیشم
زندگی اصلا درباره چه بود،
and every conversation
I can now recall
و هر گفتگویی را که اکنون
می توانم به یاد بیاورم
concerned itself with me,
and nothing else at all
مرا در خود فرو می برد و دیگر هیچ
Yesterday the moon was blue
دیروز ماه آبی بود
and every crazy day brought
something new to do
و هر روز برایمان چیز
تازه ای به ارمغان می آرود
I used my magic age
as if it were a wand
طوری از عمرم استفاده کردم
که انگار عصای جادویی بود
and never saw the waste
and emptiness beyond
و هیچوقت چیزی فراتر
از بیهودگی و پوچی ندیدم
The game of love I played
with arrogance and pride
بازی عشق را با غرور
و سرافرازی بازی کردم
and every flame I lit too
quickly, quickly died
و هر شعله که ای افروختم
، زود زود، خاموش شد
the friends I made all seemed,
somehow, to drift away
دوستانی که پیدا کردم به نظر می رسد
همه به نوعی سرگردان شده اند
and only I am left on
stage to end the play
و فقط من روی صحنه باقی
مانده ام تا این نمایش نامه را تمام کنم
there are so many songs in
me that won’t be sung,
ترانه های زیادی درونم هست
که خوانده نخواهد شد
I feel the bitter taste of
tears upon my tongue
طعم تلخ اشک را بر زبانم
حس می کنم
And the time has come for
me to pay for yesterday
و مرا زمان تاوان پس دادن
فرا رسیده است برای دیروز
When I was young
که جوان بودم
دیروز که جوان بودم
the taste of life was sweet
as rain upon my tongue
طعم زندگی همچون
باران شیرین بود بر زبانم
I teased at life as if
it were a foolish game
زندگی را دست می انداختم
گویی بازی احمقانه ای بود
the way the evening breeze
may tease a candle flame
همانگونه که نسیم شامگاهی
شعله شعمی را دست می اندازد
The thousand dreams I dreamed,
the splendid things I planned
هزاران رؤیا در سر داشتم،
برنامه های باشکوهی می چیدم
I always built… alas!
on weak and shifting sand,
دریغا که همیشه آنها را
بر شن های سست و روانی می ساختم
I lived by night and shunned
the naked light of day
شب ها زندگی می کردم
و از نور عریان روز دوری می جستم
and only now I see how
the years ran away
و حالاست که می بینم
آن سال ها چطور از دستم رفتند
Yesterday when I was young
دیروز که جوان بودم
So many drinking songs
were waiting to be sung
ترانه های مستی آور بسیاری
چشم به راه بودند تا خوانده شوند
So many wild pleasures
that lay in store for me
لذت های رام نشدنی بسیاری
برای من اندوخته شده بود
and so much pain my
dazzled eyes refused to see
و چه بسیار رنج هایی که چشمان
خیره ام حاضر به دیدنشان نبود
I ran so fast that time and
youth at last ran out
چنان سریع دویدم که زمان
و جوانی سرانجام به پایان رسید
I never stopped to think
what life was all about
هرگز نایستادم تا بیندیشم
زندگی اصلا درباره چه بود،
and every conversation
I can now recall
و هر گفتگویی را که اکنون
می توانم به یاد بیاورم
concerned itself with me,
and nothing else at all
مرا در خود فرو می برد و دیگر هیچ
Yesterday the moon was blue
دیروز ماه آبی بود
and every crazy day brought
something new to do
و هر روز برایمان چیز
تازه ای به ارمغان می آرود
I used my magic age
as if it were a wand
طوری از عمرم استفاده کردم
که انگار عصای جادویی بود
and never saw the waste
and emptiness beyond
و هیچوقت چیزی فراتر
از بیهودگی و پوچی ندیدم
The game of love I played
with arrogance and pride
بازی عشق را با غرور
و سرافرازی بازی کردم
and every flame I lit too
quickly, quickly died
و هر شعله که ای افروختم
، زود زود، خاموش شد
the friends I made all seemed,
somehow, to drift away
دوستانی که پیدا کردم به نظر می رسد
همه به نوعی سرگردان شده اند
and only I am left on
stage to end the play
و فقط من روی صحنه باقی
مانده ام تا این نمایش نامه را تمام کنم
there are so many songs in
me that won’t be sung,
ترانه های زیادی درونم هست
که خوانده نخواهد شد
I feel the bitter taste of
tears upon my tongue
طعم تلخ اشک را بر زبانم
حس می کنم
And the time has come for
me to pay for yesterday
و مرا زمان تاوان پس دادن
فرا رسیده است برای دیروز
When I was young
که جوان بودم
آثار بیشتر از Charles Aznavour
درحال ارسال پاسخ به فلانی برای لغو کلیک کنید